عمر
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : رضا

هنرمندان نقاش معتقدند که در طبیعت سه رنگ اصلی وجود دارد : قرمز زرد آبی که بقیه رنگها از ترکیب این سه رنگ به وجود آده اند.گروهی از روانشناسان معتقدند:در وجود انسان سه احساس اصلی وجود دارد:اصبانیت ترس غم که کنترل دقیق این سه احساس منجربه احساس چهارمی به نام شادی میگردد.

اما خواص این سه احساس به شرح زیر میباشد:

1-عصبانیت:احساس قدرت به ما میدهد(موارد لزوم از حریم خود دفاع میکنیم)

2-ترس:احساس امنیت و انرژی به ما میدهد(در گذر از خیابان و در رانندگی احتیاط میکنیم تا سلامت بمانیم.در نتیجه احساس امنیت میکنیم) یا به طور دیگر در مواقعی که از چیزی میترسیم عملی را با تمام قدرت بدنی و با انرژی فوق العاده انجام میدهیم که در حالت عادی هرگز نمیتوانیم آن عمل را تکرار کنیم بی شک ترس عامل این انرژی عظیم میباشد!

3-غم:با درون خود آشتی کرده و با مردم بار دیگر ارتباط برقرار میکنیم(در مواقعی که نیاز به صحبت و همدلی و درددل کردن با دیگران داریم)

1-2-3-شادی:به ما امید و انرژی میدهد(شادی هرگز خود به خود حاصل نمیگردد مگر با کنترل هوشمندانه سه خصلت فوق)

تغییر احساس ها از این سه احساس به وجود می ایند توجه کنید چقدر زیبا این اتفاق می افتد بی ان که ما دخالتی در ان داشته باشیم:

1-ترس به اضافه عصبانیت مساوی حسادت

2-ترس به اضافه غم مساوی ناامیدی

مثالی برای موضوع 1:آن که میبیند دوستش در کاری پیشرفت فراوانی ولی او هنوز درجا میزند.ابتدا احساس عصبانیت بر او قالب میگردد سپس نگران میگردد از عقب ماندگی خود و احساس ترس از آینده بر او مسلط میشود و در نتیجه به آن شخص حسادت میورزد.

حال مدیریت احساس را با مثالی برایتان تشریح میکنم لطفا کمی توجه کنید:تصور کنید یکی از گواراترین و بهترین چیزها در جهان آب است آب که قطره قطره آن لبان تشنه کامی را طراوت بخشیده و حیات دوباره ای را به آدمی میدهد اگر ساعاتی آب نباشد حیات میلیون ها انسان در یک شهر به خطر می افتد و در صورت ادامه نابود میشود. حال تصور کنید!سیل هولناکی در یک منطقه چه فاجعه ای به بار می آورد میلیونها انسان و خانه هایشان به خطر می افتد و متلاشی میکند و از بین میبرد و همه از این فاجعه میگریزند.

حال یک سوال:چه فرقی بین آن سیل هولناک و آن قطره قطره آب زلال میباشد؟میگویم تربیت

آب از سد راه افتاده طی مراحلی عملی مدیریت میشود و بعد از تصفیه و با ترتیب و تربیت خاص در لوله های آب سرازیر شده و با مدیریت شما در ظروفی میریزد چه فرقی است بین این اب که تشنه آن هستید و زایش حیات را در بردارد و آن آب که از آن گریزان هستید و هلاک حیات را در بردارد؟؟؟

احساسات و عواطف ما نیز این گونه هستند اگر مدیریت شوند باعث تعالی روحمان و سلامت جسممان میگردد و اگر مدیریت نشوند شهر وجودمان را متلاشی میکنند.

امام جعفذ صادق میفرماید:برای آسوده زیستندر زندگی دو چیز را فراموش کنید:

1-بدی هایی که مردم به شما کرده اند!

2-خوبی هایی که شما به مردم کرده اید!

فراموش نکنید همه چیز در رابطه با خدا معنا پیدا میکند.

فردا میخوام راهکاری بهتون بدم تا به راحتی از بدی دیگران و خوبی خود بگذرید و واقعا برای خود زندگی کنید راهکار گذشت ازبدی ها یعنی اغماض.

شنبه 24 دی 1390برچسب:, :: 11:31 :: نويسنده : رضا

شیطان رجیم در روز عاشورا غمناک بود از او پرسیدند تو چرا ناراحتی تو که به هدفت رسیدی ببین اولاد پیغمبرو با بچه هاش سر بریدن این همه ادم جهنمی شدن تو چرا ناراحتی اونجا بود که گفت درسته این همه ادم جهنمی شدن ولی من میدانم که میلیاردها نفر بخاطر توسل به همین یک سر بریده از جهنم رهایی خواهند یافت.

گویند اگر کسی عاشق حسین باشد بدنش نمیسوزد در راه حسین کاری کرده باشد بدنش نمیسوزد شخصی در هندوستان وجود داشت که هر وقت دسته عزاداری شیعیان را میدید دنبال دسته راه میافتاد و سینه میزد او مرد در هنگام سوزاندن ان مرد دیدند دست راست و سینه چپش نسوخته میبینید عشق به حسین ادمو به کجا میرسونه عاشقش باشید تا رستگار شوید.

شب اربعین شب عفو است محتاج دعایم.زعمق دل دعایی کن برایم.اگر امشب به معشوقت رسیدی.خدارا در میان اشک دیدی کمی هم نزد او یادی زما کن.کمی هم جای ما او را صدا کن. بگو یا رب فلانی روسیاهست.دو دستش خالی غرق گناه است.

جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : رضا

انتوان دوسنت هگزوپری در کتاب شازده کوچولو دوستی را اهلی کردن نامیده و شروع اشنایی عاشقانه روباه و شازده کوچولو را چنین میسراید:

روباه گفت: سلام. شهریار کوچولو گفت: کی هستی تو عجب خوشگلی؟!

روباه گفت: من یک روباهم! شهریار کوچولو گفت بیا با من بازی کن نمیدانی چقدر دلم گرفته! روباه گفت نمیتوانم با تو بازی کنم هنوز اهلی ام نکرده اند شهریار کوچولو گفت اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت ادم ها تفنگ دارند و شکار میکنند اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش میدهند و خیرشان فقط همین است تو پی مرغی میگردی؟

شهریار کوچولو گفت نه پی دوست میگردم نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت اهلی کردن یک چیزی است که پاک فراموش شده یعنی ایجاد علاقه کردن! شهریار کوچولو با شگفتی گفت ایجاد علاقه کردن!

روباه گفت معلوم است. تو الان برای من یک پسربچه ای مثل صد هزار پسربچه دیگر نه من احتیاجی به تو دارم نه تو به من. من برای تو مثل یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر اما اگر منو اهلی کردی هردو به هم نیازمند خواهیم شد تو برای من در همه عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در عالم یگانه خواهم بود. الان زندگی یکنواختی دارم من مرغها را شکار میکنم ادمها مرا. همه مرغها عین همند به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت میگذرد ولی اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی ان وقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق میکند. صدای پای دیگران مرا وادار میکند توی هفت سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه موسیقی مرا از سوراخم بیرون میکشد.

تازه نگاه کن! انجا ان گندمزار را میبینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی فایده یی است گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمی اندازد و این جای تاسف است! اما تو موهای طلایی داری. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود! چون گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد ان وقت من صدای وزیدن باد را که تو گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت...  

حالا اگر دلت میخواهد مرا اهلی کن! شهریار کوچولو جواب داد: دلم که خیلی میخواهد اما وقت چندانی ندارم باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در اورم!

روباه گفت ادم فقط از چیزهایی که اهلی میکند میتواند سر در اورد انسان های دیگر برای سر در اوردن از چیز ها وقت ندارند همه چیز را همینجور حاظر و اماده از دکان میخرند اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند ادمها مانده اند بی دوست! تو اگر منو میخواهی خب منو اهلی کن! شهریار کوچولو پرسید راهش چیست؟

روباه گفت: باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش کمی دورتر از من به این شکل لای علف ها مینشینی من زیر چشمی نگاهت میکنم و تو لام تا کام هیچ نمیگویی -چون کلمات سر چشمه سو تفاهم ها است- عوضش میتوانی هر روز یک خورده نزدیک تر شوی.

فردای ان روز شهریار کوچولو امد. روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز امده بودی اگر مثلا:هر روز سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند اب میشه و هر چه ساعت جلو تر برود بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن ان وقت است که قدر خوشبختی را میفهمم!! اما اگر تو وقت و بیوقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت اماده کنم؟

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد. لحظه جدایی نزدیک شد...

روباه گفت اخ نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم! شهریار کوچولو گفت تقصیر خودت است من که بدت را نخواستم خودت خواستی اهلیت کنم. روباه گفت همینطور است. شهریار کوچولو گفت پس این ماجرا فایده ای برای تو نداشته؟ روباه گفت چرا برای خاطر رنگ گندم! اما وقتی خواستیم با هم وداع کنیم من به عنوان هدیه رازی را به تو میگویم.

شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گلها رفت و گفت روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر او را دوست خود کردم و حالا تو همه عالم بی همتاست و برگشت پیش روباه و گفت خدانگهدار!

روباه گفت خدا نگهدار و اما رازی که گفتم خیلی ساده است!جز با چشم دل نمیتوان خوب دید.انچه اصل است از دیده پنهان است ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای.

حالا ممنون میشم اگه نظرتون راجع به دوست رو بدونم یادتون نره منتظرم بازم برگردید

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : رضا

سلام دوستان:

گفتم دوستان ایا شما من رو دوست خودتون میدونید خوشحال میشم نظرتون رو بدونم؟؟!!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله میفرماید: از دوست تو بر تو حکم میکنند!

اما چرا انتخاب دوست انقدر مهم است؟ زیرا بیشترین عمر ما را در بر میگیرد و طبعا بیشترین اثر را بر روح ما خواهد داشت یک سنگ سخت در مجاورت اب تغییر شکل داده و در مقابل چک چک اب سوراخ میشود سنگ بی مقدار در مجاورت سنگهای دیگر تبدیل به عقیق و فیروزه میگردد حتی خار در مجاورت گل بوی خار میگیرد!

خارم ولی گلاب زمن میتوان گرفت                   از بس که بوی همدمی گل گرفته ام

مثالی برای شعر بالا شما روزی پیش دوستی میروید که قصابی دارد ساعاتی با اویید بعد در راه برگشت دوست دیگری را میبینید که از بوی بد گوشت تراویده از تن شما سخن میگوید!  حال ساعاتی پیش دوستی هستید که عطر فروشی دارد به محض مراجعت دیگران از شما رایحه دل انگیز عطر را استشمام خواهندکرد!

خواجه عبدالله انصاری میفرماید: هسته خرما در دست دهقان افتاد درخت پر بر گشت و انک بدست هیزم کش افتاد خاکستر گشت!

مولانا میگوید:

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد                 به زیر ان درختی رو که او گلهای تر دارد

در این بازار عطران مرو هر سو چوبیکاران                  به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

روزی شخصی در خدمت درویشی گفت: در این راه در هر قدمی هزار چاه است. درویش گفت: راه نرفته نشان راه مده که چاه در کنار راه است نه در میان راه! هر که از راه بدر رود در میان چاه افتد. دوستی برگزین که تو را از راه برد!

اندیشمندی گفته: بعضی ها وارد زندگی ما میشوند و خیلی سریع میروند بعضی برای مدتی می مانند روی قلب ما ردپا میگذارند و ما دیگر هیچ گاه همان که بودیم نیستیم! و بدین سان جای پای دوست در کوچه خلوت دل ادمی میماند و یادش که به انسان ارامشی شگرف میدهد.

خوب حال در مورد دوست چه نظری دارید جواب این سوال رو بعد از نوشتن داستان کوتاهی از انتوان دوسنت هگزوپری از کتاب شازده کوچولو بدید ولی روراست بهم بگید من رو دوست خودتون میدونید یا نه همین الان اگه این کارو برام بکنید بینهایت ممنون میشم.

دوستی سفره مهربانیست

که در ان باید دلت را سر ببری

و در پیش نگاه دوست گذاری

و دوست لقمه خطا بر دارد

و تو لقمه اغماض!

دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 22:14 :: نويسنده : رضا

به دنیا پا نهاده ای درست مانند:کتابی باز ساده و نانوشته باید سرنوشت خود را رقم بزنی خود و نه کس دیگر چه کسی میتواند چنین بکند؟چگونه؟چرا به دنیا امده ای؟!!

همچون یک بذر زاده شده ای میتوانی همان بذر بمانی و بمیری ام میتوانی گل باشی و بشگفی میتوانی درخت باشی ببالی! این گفته اوشو بود.

حالا بیاید تعریف انسان رو از دیدگاه بزرگان بخونیم:

صادق هدایت با جهان بینی خاص خودش ادممها رو مستراح پر تابل میداند.

جلال ال احمد میگوید: یک سوراخ بالا یک سوراخ پایین با کیلومترها روده نامش ادم!

دکتر شریعتی: ادم های اربعه(ادم های چهار بعدی)-ادم های دنبه دار خوشحال اربعه (شکم-زیرشکم-نشیمنگاه- پوشش)

انشتین میگوید:اگر انسانها در طول عمر خویش میزان کار کرد مغزشان یک میلیونوم معده شان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.

میدانید که معده یا دستگاه مدفوع ساز بدن در تمام طول شبانه روز مشغول به کار میباشد.

لقمان حکیم میگه: بیچاره ادمی در میان دو رسوایی قرار دارد اول میگوید مرا پر کن و گرنه رسوایت میکنم و چون پر شد میگوید مرا خالی کن و گر نه ابرویت را میبرم.

مولوی میگوید : انسانی نیمیست ز جان و دل نیمی ز آب گل.

و دکتر شریعتی بر این باور است که: انسان نقطه ایست میان دو بینهایت بی نهایت لجن! بی نهایت فرشته!

ای شما از زندگی تعریفی دارید دوس ارید زندگیتون چه جوری باشه ایا ا نسانیت تعریفی داری اگر دارید خوشحال میشم تو قسمت نظرات بزارید من دنبال عشق بی نهایتم ولی نمیدونم کجا جز در اغوش خدا میتونم اونو پیدا کنم.

سه شنبه 13 دی 1390برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : رضا

سلام

تصور کنید حصاب بانکی دارید که در ان هر روز صبح86400تومان به حصاب شما واریز میگردد و شما فقط تا اخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید چون اخر وقت حساب شما خود به خود خالی میشود.

در این صورت شما چه خواهید کرد؟ البته که سعی میکنید تا اچرین ریال را خرج کنید!

هر یک از مایک چنین حساب بانکی داریم حساب بانکی زمان!هر روز صبح در بانک زمان شما86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان میرسد هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.

ارزش یکسال را دانش اموزی که مردود شده میداند. ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا اورده میداند.

ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه میداند.ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد میداند.

ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده و ارزش یک ثانیه را انکه از تصادفی مرگبار جان به در برده میداند.

باور کنید ر لحظ گنج بزرگیست!گنجتان را اسان از دست ندهید!

به یاد داشته باشید زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند! فراموش نکنید: دیروز به تاریخ پیوست. فردا معما است. و امروز هدیه.

پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : رضا

من میخوام کاری کنیم که با مشکلات کمتر و اسان به بهشت بریم بدون شب بیدار موندن بدون نماز شب بریم پیش امامامون خوبه نه پس داستان پایین رو بخونید ازش استفاده کنید

حکایت بهشت و موسی

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سوال میکند: ایا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟ خطاب میرسد: اری موسی با حیرت میپرسد: ان شخص کیست؟ خطاب میرسد او مرد قصابی است در فلان محله. موسی میپرسد: میتوانم به دیدن او بروم؟خطاب میرسد:مانعی ندارد.

فردای ان روز موسی به محل مربوطه میرود و مرد قصاب را ملاقات میکند و میگوید من مسافری گم کرده راهم ایا میتوانم شبی را مهمان تو باشم قصاب در جواب میگوید: مهمان حبیب خداست لختی بنشین تا کارم را انجام دهم انگاه با هم به خانه میرویم موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب مینگرد و میبیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر ان را جدا کرد در پارچهای پیچید  و کنار گذاشت.

ساعتی بعد قصاب میگوید: کار من تمام است برویم. سپس با موسی به خانه قصاب میروند به محض ورود به خانه رو به موسی کرده و میگوید: لحظه ای تامل کن موسی مشاهده میکند که طناب را به درختی در حیات بسته ان را باز کرده و ارام ارام طناب را شل کرد. شئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خود جلب کرد وقتی تور به کف حیاط رسید پیرزنی را در میان ان دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید سپس با ارامش صبر و حوصله مقداری غذا به او داد دست صورت او را تمیز  کرد و خطاب به پیرزن گفت: مادرجان دیگر کاری نداری و پیرزن میگوید: پسرم انشائلاه که در بهشت همنشین موسی شوی.

پس قصاب پیرزن را مجدادا داخل تور نهاد وبالای درخت قرار داد و پیش موسی امد و با تبسمی میگوید: او مادر من است و انقدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگه دار کنم و از همه جالبتر انکه همیشه این دعا را برای من میخواند که انشائلاه در بهشت با موسی همنشین شوی چه دعایی اخر من کجا و بهشت کجا؟ ان هم با موسی. موسی لبخندی میزند و به قصاب میگوید: من موسی هستم و تو یقینا به خاطر دعای مادر در بهشت همشین من خواهی شد.

تمام

به راستی تا به حال با تمام وجود خویش مادر این افتاب تابناک را به اغوش کشیده اید؟ وقتی از سفری هر چند کوتاه می ایید یا وقتی خبری شوق انگیز میشنوید به اغوش مادر میجهید و در ان لحظه است که احساس شوق مطلق میکنید و عشق را تجربه میکنید وطعم عاشقی را میچشید

دوروتی کانفیلد فیشر میگوید:مادر فردی نیست که به او تکیه کنیم بلکه کسی است که ما را تاز تکیه کردن به دیگران بی نیاز میسازد

جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : رضا

جان کانفیلد:زندگی یک بوم نقاشی است که در ان از پاککن خبری نیست.

اشو زندگی را چون نیلوفر ابی میداند و مسراید: زندگی را به تمامی زندگی کن.در دنیا زندگی کن بی انکه جزیی از ان باشی.همچون نیلوفری باش در اب. زندگی در اب بدون تماس با اب! زندگی به موسیقی نزدیکتر است تا به ریاضیات ریاضیات وابسته به ذهن اند و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود میکند. سپس در ادامه میگوید: زندگی سخت ساده است!خطر کن!وارد بازی شو!چه چیزی از دست میدهی!با دستهای تهی امده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت.نه . چیزی نیست که از دست بدهیم فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا ترانه ای بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید.اری این گونه است که هر لحظه غنیمتی است.در اخر میگوید: هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و کسی چه میداند؟شاید اخرین لحظه باشد.

دکتر شریعتی میفرماید:زندگی یعنی نان ازادی فرهنگ ایمان دوست داشتن

دام راس زندگی را مکتب درسی میداند و میسراید:به یاد داشته باشیم!زندگی مکتب است برخی از درسها را باید بر اسمان نوشت تا همه ان را بشنوند و بفهمند.

پژمان بختیاری در اعتراض لطیفی میسراید: گر نشان زندگی جنبندگی است خار در صحرا سراسر زندگی است.هم جعل زنده است و هم پروانه لیک فرقها از زندگی تا زندگی.

............جعل یعنی سوسک فضله خور............

بزرگی گوید :این سالها نیست که زندگی را میسازند بلکه لحظاتند!

امیلی دیکنسون:اگر بتوانم از شکستن یک دل جلوگیری کنم زندگی ام بیهوده نبوده است.

و سهراب میگوید زندگی ابتنی تو حوضچه اکنون است! و ادمی چه دیر میفهمد انسان یعنی اجالتا!

زرتشت میفرماید:زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد که پندارتان گفتارتان کردارتان نیک باشد.

حالا دو تا سوال که ایا ما تا حالا داشتیم زندگی میکردیم یا نه لطفا جواب بدید؟؟؟ بعدشم کی میتونه از ته دل بگه که من فردا زنده ام شاید این اخرین مطلبی باشه که نوشتم نمیدونم شاید!!!؟؟؟

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1